فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود: این روزها معمول شده است که درباره تهدید بحران انرژی، اصرار بورزند. این اصطلاح نهتنها تناقض را پنهان میسازد بلکه به توهمی نیز تقدس میبخشد به این معنا که بحران انرژی موجب میشود، تدریجاً تناقض پیگیری عدالت و رشد صنعتی پوشیده بماند. از سوی دیگر، جلب اذهان به بحران انرژی سبب این توهم شده که نیروی ماشین میتواند تا ابد جای نیروی انسانی را بگیرد. برای برطرف کردن چنین توهمی و مقابله با چنان تناقضی، بایستی حقیقت مکتوم در تاریکی بحران آشکار شود. به این معنا که انرژی زیاده از حد ناگزیر هم محیط طبیعی را از میان میبرد، هم روابط جامعه را به نابودی میکشاند. مدافعان بحران انرژی تصویر ویژهای از انسان را پذیرفته و به تبلیغ آن پرداختهاند، بنابراین پندار، انسان از دیرباز وابسته به این نیرو بار آمده است و اکنون میبایستی بهطور دردناکی نحوه تسلط بر آن را بیاموزد. امروزه، اگر انسان نخواهد بردهها را به کار بگمارد ناچار است بسیاری از کارهای خویش را به موتورها بسپارد. بر این پندار رفاه جامعه به افراد مدرسهرفته آن و انرژی بردگانی که زیر فرمان دارد، بستگی مییابد…»