در این داستان چنین روایت شده است که "شقایق" به اجبار مادربزرگ که سرپرست او بود به همسری پسر عموی خویش "ارسلان" درآمده اما پس از گذشت سالها ارسلان با دختردایی خود ازدواج میکند و شقایق به اجبار از او جدا میشود و فرزند خود "نیلوفر" را بزرگ و راهی دانشگاه میکند. ارسلان که اینک پی به اشتباه خود برده از شقایق درخواست ازدواج مجدد میکند و با مخالفت او رو به رو میشود و عاقبت دست به خودکشی میزند.