روث بعد از مدت ها برای گذراندن تعطیلات کریسمس نزد مادر و پدرش آمده است. او با نامزدش به هم زده و حال میبیند که در خانۀ پدری هم اوضاع چندان روبهراه نیست. پدرش آلزایمر گرفته و روزبهروز بیماریاش وخیمتر میشود، تا آنجا که کارش را هم، که تدریس در دانشگاه است، از دست میدهد. مادر روث از او میخواهد که برای کمک به او مدتی کنارش بماند. «خداحافظ ویتامین»، نوشتۀ رِیچل خانگ، داستان روث و مشکلات و بحرانهای او و اطرافیان اوست و شرح مشاهدات او و تأملاتش در آنچه گذشته و میگذرد. رمان در قالب یادداشتهای روزانۀ روث روایت میشود و او، با لحنی که تَهرنگی از طنزی تلخ در آن هست، از لحظات زندگی روزانهاش میگوید و از سیرِ پیشرفت بیماری پدرش و علائم این بیماری. او همچنین، از خلال روایتِ لحظاتِ حال و بحرانها و مسائلی که او و خانواده با آن درگیرند، گذشته را مرور میکند. در بخشی از این رمان میخوانید: «ظاهراً بابا ورقهایی از کتابها را پاره کرده و آنها را به شکلی ناجور به هم چسبانده بود. پشتهای از ورقهایی که با چسب داغ دوباره به هم چسبانده بود طوری بودند که انگار قصد دارد از چندین کتاب مجزا، کتابی بهتر درست کند؛ کتابی که نقایص قبلیها را نداشته باشد. بابا روی آکواریوم ملحفه انداخته بود و فقط خدا میداند این ملحفه از کِی آنجا بوده. ماهیها هنوز زنده بودند و شنا میکردند ولی انگار از بدنشان رنگ را کاملاً تخلیه کرده باشند، مثل ارواح شده بودند.»