در یک روز خوب میتوانستم پنج ساعت در اوایل شب بخوابم. ولی پدر و مادرم در یک روز خوب، فقط سه ساعت وقت خواب داشتند. البته زندگی ما همیشه به این شکل نبود. زندگی برای همه ما پیش از امپراتور گایوس، خیلی راحتتر و ساده تر بود، او همهی اسبها و بهترین بردهها را از ما گرفت. مردم میگویند که او بردهها را دوباره فروخته و از اسبها برای منتقل کردن گنجهای رُم به گائول استفاده کرده است که البته آنها را هم به پول نقد تبدیل کرده است چرا که او هیچوقت به اندازه کافی پول برای همهی برنامههای جنونآمیز و گرانقیمت خود نداشت. نمیدانستم این حرفها چقدر حقیقت دارند و اهمیتی هم نمیدادم. درهرحال، همیشه نتیجهی نهایی برای ما یکسان بود. زندگیمان طولانی، سخت و یکنواخت شده بود. آسیاب کردن گندم و پختن نان، بار کردند نانها و تحویل آنها، خوابیدن و بیدار شدن و پختن دوباره نان. و حالا هم بیایم و اسب ملت را نگه دارم؟ برایم بههیچوجه مهم نبود که اسب چهقدر جذاب و فریبنده باشد.