آن روز همه چیز، همان گونه بود که می باید باشد. بهار بود، یک روز از یک فصل کامل و بی عیب و نقص بهاری با تمام لطافت طبیعی مناطق شمالی ایران، چرخ های ارابه سرنوشت، همانگونه می چرخید که باید می چرخید، نه ذره ای تندتر و نه کندتر، سرعت حرکت چرخ های سرنوشت برابر با چرخش های کتاب رازگونه سرنوشت آدمیان بود و فرشته سرنوشت، تاجی از نور بر سر و لبخندی از گل برلب کاملا مراقب بود تا آنچه از پیش در سرنوشت گل تی تی، دخترک خردسال اهل ده «نازکلا بالا» آمده است با حادثه ای ناگهانی و دخالتی غیر عادی پنبه نشود! همه چیز و همه وقایع باید همان باشد که در کتاب سرنوشت آمده است اگرچه او خود نیز گهگاه علت بروز و ظهور بسیاری از حوادث زندگی این دخترک خردسال را نمی فهمید! اما در کتاب همین جور آمده بود.