هنری پولینگ بازنشسته بانکداری، پس از نیمقرن خاله آگوستا را در مراسم تشییع جنازۀ مادرش میبیند. هنری مردی میانسال است که ازدواج نکرده و زندگی بیسر و صدایی را گذرانده است. او غیر از پرورش گل کوکب هیچ سرگرمی دیگری ندارد. دیدار با خاله آگوستا و همراهی او در سفرها، وی را از دنیای امن و آرام انسانهای پاک و ساده به دنیای هراسآمیز و پریشان آدمهای شرور و شیاد میکشاند. جاذبۀ این دنیای جدید به حدی است که «هنری پولینگ» به رغم ایمانی که به ارزشهای والای دنیای خود دارد، به آن پشت میکند و با چشم باز و آگاه از این که به چه ورطۀ هولناکی پا میگذارد و چه بهای سنگینی باید بپردازد، رو به آن میرود.