فرهنگ به اعتقاد کارپانتیه که خود مظهر این باور است، چیزی عینی است. هر یک از داستانهایش براساس دادههایی صریح و عینی استوار است که رنگ شخصی نیز دارند. «این جهان خاکی» حاصل سفری است که او به اتفاق لویی ژووه louis Jouvert هنرپیشهی نامدار فرانسوی، در سال 1943 به هاییتی کرد. «مرزجدایی آبها» نتیجهی کاوشی است در کرانههای اورینوکی، «شکار انسان» ترجمان دانستههای خصوصی اوست از موطن خود و بخشی از «قرن روشنفکری» در گودالوپ نوشته شده است که در صحنهی قسمتی از ماجراهای داستان است.
از این گذشته وصف این فرهنگ یا فرهنگها بسیار دقیق نیز هست. نوشتهی داستاننویس را میخوانیم، اما در خلال آن یکجا با دانشمند جای دیگر با تاریخنویس یا جغرافیدان، کاشف، قومشناس و گردآورنده فولکلور یا موسیقیشناس و آهنگساز یا گیاهشناسی آشنا میشویم که از زبان شاعر با ما سخن میگوید.
تعادل میان شاعر غالباً خیالپرداز و داستانسرایی که واقعیت را به دقت وصف میکند یکی از ویژگیهای قابل توجه کارپانتیه است. هیچ یک از این دو نقش بر دیگری نمیچربد. در داستانهای او که ساختههایی موسیقیگونهاند، روایت و وصف واقعیت بر حسب اقتضا، جای خود را به تغزل میدهد و غوغای غنا، چنانکه در آوای ارکستری سرکشی میکند و به آسمان میرسد، اما به هنگام در اختیار میآید و این در آثار نویسندگان آمریکای لاتین کمتر دیده میشود.