روزی روزگاری یک جفت گوشواره در حجره جواهر فروشی زندگی می کردند. گوشواره ها خواهرهای دوقلو بودند؛ دو حلقه کوچک که به هرکدام گلی طلایی رنگ متصل بود. آن ها کاملا شبیه یکدیگر بودند، اما تفاوت هایی هم داشتند. خواهر بزرگ تر، یعنی لنگه گوشواره ای که زودتر ساخته شده بود، آرام تر و خواهر کوچکتر احساساتی بود؛ خیلی زود اشکش درمی آمد. یک روز که دوقلوها در ویترین جواهر فروشی نشسته بودند، خواهر کوچکتر با کنجکاوی به مشتریان درون حجره نگاه کرد و به خواهرش گفت: خواهر جان! تو فکر می کنی کسی که ما را می خرد، زیباست؟ خواهر بزرگتر لبخندی زد و گفت: تا وقتی که ما را نخرند نمی توانیم بفهمیم، اما از خدا می خواهم که صاحب ما، آدم مهربان و خوش قلبی باشد؛ چون زیبایی واقعی در قلب آدم هاست.