داستان دختری به نام رها که بعد از مرگ پدر و مادرش، بالاجبار توسط عموی خود به سرپرستی گرفته می شود. با وجود سال ها زندگی دخترک در این خانواده، زن عمویش هنوز با او کنار نیامده، اما هیچ ارزشی برای رها ندارد چون پسرعمویش، ارسلان، جای همه ی نداشته هایش را پر کرده و هم چون کوهی محکم پشتش ایستاده است. اما چه فایده که این پناه گرم ابدی نیست و حالا او باید در سن 17 سالگی با ارسلان ازدواج کند. اتفاقی تلخ که به یکباره رها را از خانواده ی عموی خود بیزار می کند؛ زیرا او را به چشم هر چیزی می بیند الا همسر. دخترک در پی این اتفاق چنان شکسته می شود که هیچ گاه سر سازش با ارسلان برنمی دارد و او را در آتش خشم خود می سوزاند. رها تنها در شرایطی می تواند عمو و پسر عموی خود را ببخشد که مهر طلاق در شناسنامه اش بخورد.