خواهرخرسی و برادرخرسی با مامان و بابا در یک خانه درختی زندگی میکردند. آنها خیلی شبیه هم بودند، ولی یک فرق بزرگ داشتند. برادر خرسی خیلی مواظب غریبهها بود ولی خواهرش بیخیال بود؛ با غریبهها حرف میزد و با این کار برادر خرسی را نگران میکرد. تا اینکه یک روز بابا، داستان «غاز احمق و روباه مکار» را برایشان تعریف کرد... .