در بخشی از این نمایشنامه آمده است:
جوشقون: چیزه ، در واقع نمایش معقولتر و مدنیتری طراحی کردهبودیم.
جمیله: بازی، بازی. بد نیست اگه یه کم هم مشغول بازیهای واقعی بشی. مثلاً بازی پول درآوردنِ من، بازی خیاطی که روی صحنه آوردم تا بتونم خرج خونهرو دربیارم یا مثلاً بازی درس نخوندن امید که هر سال تحصیلی رو دو بار میخونه، میتونی اون رو درست کنی یا مردی رو که سرمایهش رو خوابونده روی نوشیدنی آدمش کنی یا اینکه یه کم به این فکر کنی که زودتر از موعد بازنشسته شدن چه بلاهایی سر ما آورده. هان نظرت چیه؟
جوشقون (به سمت میز میرود و کاغذها را برمیدارد): اما همه اینها یه روز روی صحنه میرن، اون هم در یک تئاتر واقعی. اون موقع همه سختیها تموم میشه...
(ننه سعادت دیده میشود. از شنیدن سروصدا مضطرب شدهاست)
ننه سعادت: یه صداهایی شنیدم ، گفتم نکنه جمیل پاشا اومده.
جمیله (با ناامیدی): بفرما یه بازی دیگه برای تو. این خونه از حالت طبیعی خارج شده.
صفوت: و شما فرستاده شدین که به حالت طبیعی برش گردونین.
جمیله: بسه دیگه! من دیگه بازی نمیخوام (بازوی مادرش را میگیرد در راهرو ناپدید میشوند)