فکر کنید یک پایتان پنج سانتیمتر از آن یکی پایتان کوتاهتر است و وقتی راه میروید، کمی میلنگید. حالا تصور کنید توی یک روز معمولی، یک اتفاق غیرمعمولی ولی هیجانانگیز برایتان بیفتد مثلاً یکی پیدا شود بیاید در گوشتان بگوید: «من فوتوفنهای قوری قوراقورا رو بهت یاد میدم! قوره یا قور نیست!؟» و شما با اینکه نصف حرفهایش را نفهمیدهاید، ولی میگویید: «قوره!» او کاری به پای کوتاه شما ندارد و شما هم کاری به زبان دراز او ندارید! فقط تصمیم میگیرید بهش اعتماد کنید. تارا یک دختر نُهساله است؛ یکی مثل یکعالم بچهی دیگر توی کل این دنیا، با موهای نسبتاً کوتاه، با قیافهای معمولی، با کلهای که شکل تخممرغ است و با پاهایی که یکی از دیگری پنج سانتیمتر کوتاهتر است. معلم عجیبوغریب و بانمکش هم مدام صدایش میکند: «تاقا! تاقا!» و میگوید: «چرا همه توی استخر مایو دارن من ندارم؟!»