"جک" با گوزن شاخداری در جنگل دوست میشود و او را به خانه میآورد. مادر جک میگوید: "به این شرط میتوانی پیش خودت نگهش داری که فایدهای برایش پیدا کنی". جک سعی میکند انجام کارهای گوناگونی را برعهدۀ گوزن بگذارد، مثل بیل زدن باغچه، درست کردن عصرانه برای مادر جک و تمیز کردن خانه، اما گوزن نمیتواند هیچ کاری را به درستی انجام دهد. سرانجام مادر جک عصبانی میشود و گوزن را از خانه بیرون میکند. جک از ناراحتی شروع به گریه میکند. مادر به او توضیح میدهد که نگهداری گوزن هیچ فایدهای ندارد. زیرا او نمیتواند هیچ کاری را به درستی انجام دهد. جک حرف مادر را قبول دارد. اما در جواب میگوید که گوزن را دوست میدارد. مادر نیز پس از کمی فکر میگوید: "حق باتوست، جک! همین دوست داشتنی بودن گوزن، خودش کلی فایده است". بنابراین گوزن را صدا میزنند تا برگردد. سپس جک و گوزن به کمک یکدیگر کلبهای مخصوص در حیاط پشتی خانه برای گوزن میسازند و گوزن برای همیشه پیش آنها میماند.