در صبحی دل انگیز در حومه ی لندن خانواده ای مشغول اسباب کشی به خانه ای هستند که به تازگی در خیابان ترینیتی خریده اند. چیز عجیبی نیست، جز اینکه آنجا خانه ی شما است و آن را نفروخته اید. وقتی لاوسون به خانه می رسد و با غریبه هایی مواجه می شود که مشغول اسباب کشی به خانه اش هستند، وحشت و پریشانی بر او چیره می شود. او و همسرش برای سال ها مالک خانه شان در خیابان ترینیتی بوده اند و هیچ قصدی برای فروش نداشته اند. چطور ممکن است خانواده ی دیگری فکر کنند که خانه مال آنها است؟ و چرا وقتی بیش از همیشه به او احتیاج دارد غیبش زده است؟