جاسوس اولشخص در غرب آمریکا شروع میشود، از ایوان خانهای در کنتاکی و از زبان نویسندهای در حال مرگ. او خودش را زیر نظر گرفته، خودش را که بدنی گرفتار شده است در بیماری، اغلب نشسته بر صندلی و مشغولِ سروساماندادن به آخرین افکاری که از ذهنش میگذرد. راوی داستان نامی ندارد، ولی از روی برخی شباهتها میتوان حدس زد که سم شپرد همان راویِ اولشخص داستان است. او در آخرین اثرش روایتی مرموز، ویرانگر و موجز نوشته است دربارۀ نوشتن، خانواده و سرزمینی که الهامبخش داستانهای او بوده است.
راوی با توصیف مردی شروع میکند نشسته روی صندلی ننویی وسط ایوان خانهای پررفتوآمد؛ و بعد وصف آدمها، خانه، چهرۀ مرد، آبوهوا، حشرات و پرندهها. تصویری شستهرفته اما دقیق از مردی بسیار شبیه به او، بهقول راوی انگار قل دیگرش. مردی با عینک دودی خیره به سرنوشتی که پارهپاره به یاد میآورد. همین اوایل داستان است که میفهمیم راوی بیمار است، زمینگیر است و مرضی دارد از پا درش میآورد که درمانی ندارد، به همین دلیل است که خودش را زیر نظر گرفته، میخواهد بفهمد اوضاع از چه قرار است، چه دارد به سرش میآید؟ هرچند نویسنده اشارۀ مستقیمی به بیماری ایْ.ال.اس نمیکند، اما تأکید بر جسمی که از کار میافتد اما ذهنی که هنوز در حرکت است بهترین شیوۀ گفتن از این بیماری است. همان بیماریای که سالها ماهیچههای بدن استیون هاوکینگ را از کار انداخته بود اما مغزش را نه. سم شپرد البته تا این اندازه خوششانس نبود، بیماری در عرض یکی دو سال او را از پا درآورد.
جاسوس اولشخص آخرین داستانی است که سم شپرد، نویسندۀ برندۀ جایزۀ پولیتزر، پیش از مرگ نوشته است. داستانی اتوبیوگرافیک که در سال ۲۰۱۶ شروع به نوشتن آن کرد و در ابتدای سال ۲۰۱۷ از نوشتن آن بازماند، یعنی یک سال پیش از اینکه براثر عوارض بیماری بدنش از کار بیفتد. ویرایش نهایی کار را دوست همواره گرامیاش پتی اسمیت انجام داد و سپس کار را به خانوادۀ او سپرد.