کتاب حاظر مجموعهای از قصهها و داستانهای جدی و طنز از مهدی نورعلیشاهی است که حال و هوای کلی مجموعه و عناصر آن بیشتر واقعیت و گاهی خیال است.
رادیو دو موج، ماشین اصلاح دستی، موز و آتاری، هوشنگ دیوونه، برف... برف نو، خواب ظهر تابستان، کت و شلوار و موی آلمانی، روزهای آخر خرداد، مینی یاماها و یونولیت، گوسفند بزککرده، عروسی مورچهها، کاکلی، نبات و لواشک و بالاخره سرداب آبنباتها، همۀ قصهها یا شاید خاطرات خواندنی پسر نوجوانی هستند که امروز جوانی شده است و آن روزها با آجان، مادر، رضا و مریم برادر و خواهر بزرگترش ماجراها داشتند.
قصۀ نبات و لواشک روایت ترش و شیرینی از روزهایی است که مریم سخت مریض شده است و کمی غیرعادی مدام با صدای بلند گریه میکند و خیال میکند در حال مردن است و با همه وداع میکند. مادر با نگرانی غیر از دوا و دارو سراغ دکتر نباتی هم میرود، میگن دکتر نباتی نفسش حقه و با یک تکه نبات دعاخوانده که نوجوان راوی تمام قصهها تکه نبات را پیدا میکند و میخورد و بعد که با شنیدن صدای مادرش متوجه میشود این نبات چه نباتی بوده و چه کاری کرده، با دستپاچگی سروقت قوطی نباتهای آشپزخانه میرود و خلاصه به سختی خودش تکه نباتی را جایگزین میکند و برای سلامتی خواهرش به نبات دعا میخواند.
در نهایت همه چیز به خیر میگذرد و تابستان آن سال روز خواستگاری مریم که آن روزهای سخت تمام شدهاند مادر به نوجوان قصههای کتاب میگوید: بسه دیگه انقدر لواشک نخور! معدت خراب میشه.