سهراب: (به عصایش تکیه میکند و به سختی بلند میشود. رو به ما) کاش منم میتونستم اینجوری گریه کنم. ولی نمیتونم. اگه نتونم احساسم رو کنترل کنم... چهجوری کارم رو انجام بدم؟ منم دلم میخواست همۀ اسلحهها رو از بین ببرم، همۀ جنگا رو متوقف کنم و آدمها رو نجات بدم. ولی نمیتونم، کار من نیست.