«نصیر»، بعد از چندین سال دوری از خانواده، برای باخبر شدن از حال آنها به روستای محل زندگیاش بازمیگردد. در آنجا باخبر میشود که همسر سابقش، نرگس، اکنون همسر «قاسم» دوست قدیمش است و به یاد خاطرههای سالهای گذشته میافتد. او با گذراندن سختیهای مختلف همسر نرگس شده بود. بعد از گذشت دو سال از زندگی مشترکشان ناگهان یک روز جسم بیهوش نرگس از کنار رودخانۀ نزدیک خانه پیدا میشود. بعد از آن نرگس که در شرایط روحی سختی بوده باردار میشود و یک روز اتفاقی را برای مادرش بازگو میکند و نصیر به طور تصادفی آن را میشنود؛ برای کمک در مخارج خانه، به اصرار کلفت ارباب روستا چندروزی به جای او برای نگهداری از پسر افلیج ارباب «مجید» به خانۀ آنها میرود. بعد از چند روز، مجید به قصد سوء ضربهای به سر او وارد میکند و نرگس بیهوش میشود. نصیر بعد از شنیدن ماجرا تصمیم به گرفتن انتقام از مجید میگیرد و این تصمیم مسیر زندگی او و نرگس را تغییر میدهد.