دولت یک ادّعاست و همزمان، قدرتِ تحققِ این ادّعا. بخش نخست کتابِ حاضر، پس از مروری بر چگونگی عملکرد مراکز قدرت سیاسی پیش از برآمدن دولتها، اوّل به نقد و بررسی نظریههای مارکس و وِبِر میپردازد و سپس نوبت به ارزیابیِ انتقادیِ سایر نظریههایی میرسد که وجه مشترک همگیشان، تلاش برای پاسخ به چند پرسش مشترک است: اینکه چرا دولتها تا پیش از قرن شانزدهم نتوانستند قدرتِ کافی برای اِعمال حاکمیت بر مردم و سرزمینهایی که بر آنها ادّعای حاکمیت داشتند گِرد آورند؟ و اینکه پس از آن، چگونه و بهواسطهٔ اقدامات کدام گروههای مختلف اجتماعی بود که دولتها توانستند از عهدهٔ چنین کاری بر آیند؟ بر پایهٔ یافتههای این بخش اوّل است که بخش دوّم کتاب، به بررسی تأثیر مهمترین وقایع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جهانی بر قدرتِ دولتها میپردازد: اینکه انقلابها، استعمارزدایی، جنگها، جهانیشدنِ اقتصاد، مداخلاتِ تامگرایانه در فرهنگ و اقتصاد و دستِ آخر مقرّراتزداییهایی که تحت عنوان نئولیبرالیسم بر بخش مهمی از کشورها حاکم شدند، چه تبعاتی برای قدرتِ دولت و در نتیجه جایگاهِ آنها در پی داشتهاند.