«زری» و «غلام» فرزندان «مشدی جعفر» هستند که از کودکی در خانۀ اربابی زندگی میکنند. جعفر از بچگی در خانۀ ارباب بزرگ شده و مورد اعتماد ارباب است. «شیرین»، دختر سرکش و یاغی ارباب که بعد از فرار از خانه و به بار آوردن رسوایی به خانه بازگشته است و ارباب برای جلوگیری از بدنامی او را به عقد تنها پسر جعفر، «غلام» در میآورد. غلام که چند سال کوچکتر از شیرین است اوامر شیرین را اجرا میکند. در این فاصله «رضا»، پسر ارباب عاشق «زری» میشود و آنها نیز ازدواج میکنند. حاصل ازدواج آنها فرزند پسری به نام «امید» است. ارباب تمامی اموال خود را به نام زری و رضا ثبت میکند و امید را وارث تمامی ثروت خود میکند. شیرین که اینک دو فرزند دارد، با شنیدن این خبر برآشفته میشود و نقشههای شومی برای به دست آوردن ثروت پدر میکشد. رضا به طرز مشکوکی کشته میشود و غلام مجرم شناخته شده و به زندان میرود. در این زمان شیرین فردی را به جای پسرخالۀ گمشدهاش معرفی میکند که اینک بعد از سالها برگشته است. اما این مرد به زری علاقهمند میشود و با او ازدواج میکند و سعی دارد اسراری از شیرین و نقشههای او را در اختیار زری قرار دهد.