زندگی ارین از زمانی که برادرش لیف ناپدید شد، بدتر و بدتر شده است، نهتنها بایستی مراقب مادر بیمارش باشد، بلکه پول اجارۀ آلونکشان را نیز با فروش غیرمجاز داروهای گیاهی بهدست آورد. اما اینها درمقایسه با تهدید شاهزادۀ خفتۀ کینهتوز، هیچاند.
وقتی روستای ارین را به دلیل جنگ با شاهزادۀ خفته تخلیه میکنند، ارین مستأصل و بیخانمان میشود. تنها پناهگاهش، سیلاسِ مرموز است؛ مرد جوانی که زهرهای مرگآوری از ارین میخرد، اما بروز نمیدهد که چرا به آنها نیاز دارد. سیلاس قول میدهد که به ارین کمک کند، اما بعد از اینکه او نیز ناپدید میشود، ارین ناگزیر است سراسر سرزمین در آستانۀ جنگ را زیر پا بگذارد تا راه دیگری برای نجات خود و مادرش پیدا کند.
اما چیزی که مییابد، تمام باورهایش را در مورد دنیایش زیرورو میکند. با هرلحظه نزدیکتر شدن شاهزادۀ خفته، ارین مجبور است دست به انتخابی جانکاه زند که میتواند بر تمام سرزمین تأثیر بگذارد.