فقط چند روز بعد رفتم و موهایم را از ته تراشیدم، به این نیت که هم خودم و هم زن دلبندم بفهمیم که چند درصد شخصیت من به آن موها وابسته بود. زمانی که روی صندلی آرایشگاه نشسته بودم و موهایم آرام آرام و دسته دسته پایین می ریخت، با خودم گفتم: «خدایا، یعنی واقعا این ها پنجاه درصد از شخصیت من اند؟» استاد سلمانی که کارش را تمام کرد، خودم را در آینه دیدم. لبخندی زدم. خوشبختانه فهمیدم که آنچه از دست داده ام، خیلی کمتر از پنجاه درصد است و نتیجه ی آزمایش امیدوارکننده بود. از آرایشگر که پرسیدم به نظرتو چقدر از من تباه شده جواب درست و حسابی نداد، فقط گفت: «خوب، این هم یک جورش است و شاید در عوض یک دوست دختر هم پیدا کردی که از این تیپ خوشش بیاد!» البته نمی دانست که من اهل این برنامه ها نیستم.