هولدن کالفلید، شخصیت جذاب ناطور دشت که در بحرانیترین دورۀ زندگی به سر میبرد، قدم در راه سفری سه روزه گذاشته است؛ دور از خانه و در بطن جامعهای که هم از آن اوست و هم نیست و در فضایی که تنگ و سرد و بیگانه است. ولی آیا این تنگنا، سرما و بیگانگی صرفا برخاسته از جهان بیرون است؟ قهرمان نوجوان اسلینجر گرما را دوست دارد اما در سرما پرسه میزند؛ پسرکی غریبه که البته برای همۀ ما چون خود ماست؛ او پرسه میزند تا در پایان این سه روز، از نوجوانی پا به جهان جوانی بگذارد؛ او در آستانه ایستاده است و همه میدانیم در لحظۀ ورود به چنین عالمی فقط جانب یک چیز رعایت می شود: بی اعتنایی.