هوا روشن نمىشد زیرا ابرها بسیار انبوه بودند!... یالمار، نگهبان دهکده که به هیچ روى حاضر نبود به نیایش گردن نهد با زنان پیشخدمت براى دریافت قهوۀ «نیروبخش» پچپچ مىکرد و من به لىلى مىاندیشیدم و این که آیا کرتزر به دیدنش رفته بود یا نه؟... مىدانستم براى وراجى و پرچانگى مىرود، اما آیا با خود قهوه، نان و کره هم مىبرد؟... کرتزرها و فن لیدنها همه چیز داشتند و بىتردید هرکارى از دستشان برمىآمد، حال چه ما مىخواستیم یا نمىخواستیم...!
گرچه از پاستور برایتان گفتم، اما هنوز به لباس و پوششش نپرداختهام... ردایى به تن نداشت، اما پیراهن خاکسترى رنگ درازى پوشیده بود و روى سر خود هم کلاه خاکسترى بزرگى نشانده بود که با پارچهای تورى به زیر چانهاش گره خورده بود...