دیالکتیک منفی، نامی که آدورنو بر بخشهای ناب فلسفی کارش مینهد، اغلب مینماید که مطلقاً به دور از کارکرد انضمامیِ نظریهای انتقادی در باب جامعه باشد. درواقع، فلسفۀ وی قرابتی چشمگیر با تلقی سنتی از فلسفۀ «ناب» دارد: ساختار تجربه. وانگهی، انتقادهای گسترده از بخشهای بهظاهر رازورزانۀ فلسفۀ مدرن ـ بهویژه، فلسفۀ آلمانی مدرن از کانت تا هایدگر ـ با استدلالهایی درآمیخته است که [نیاز به] شرحی ویژه از تجربه را تأیید میکند. در مقابل، نظریۀ انتقادی بنا دارد تا با بررسی تجربی جنبههای خاصی از جامعه نقدی آگاهیافزا به دست دهد. بههرروی، آدورنو خود تأکید میکند که باید کارِ بهظاهر نظری او را در پیوند نزدیک با اهداف «انضمامی» نظریۀ انتقادی به شمار آورد. او در پیشگفتار دیالکتیکشناسی منفی مینویسد: «این متنِ بهغایت انتزاعی تلاش از بهر خدمت به انضمامیتِ راستین است و بهیکسان بیانگر جنبۀ انضمامی فراروند کار مؤلف». ولی [بهواقع] مراد از «انضمامیت» در بحث از مسائل فلسفی انتزاعی چیست؟
برای پاسخ گفتن به این پرسش پیشنهاد میکنم دیالکتیک منفی را بنیادی نظری برای آن نوع بازاندیشی ـ همان موضع انتقادی ـ درنظر بگیریم که لازمۀ نظریۀ انتقادی است.