خانمی با نام مستعار "سین" در دیدار با نویسندهای با نام "منصور شریفی" از او میخواهد تا داستان زندگیاش را بنویسد و عنوان آن را "هفت شلیک تا زندگی" بگذارد. او خطاب به نویسنده خاطرنشان میسازد که قصد دارد، به موازات نوشته شدن داستان، هفت نفر را که به نوعی باعث تباهی زندگی او شدهاند، به قتل برساند. سین پس از ذکر نام شش تن از این افراد و پنهان نگاه داشتن نام هفتمین نفر، تلاش خود را آغاز میکند. این زن پس از رفتن به سراغ این افراد سرانجام با قرار گرفتن درمقابل منصور، خاطرۀ خیانت او را نسبت به خود بازگو میکند؛ زمانی که دختر جوانی بوده و صاحب نوزادی با نام "خاطره" و در این حال منصور به یکی از دختران همکلاس خود با نام "شادی" دل باخته بود. منصور پس از شنیدن این ماجرا متوجه میشود که این زن، همان سیمین، همسر اولش است و...