فلسفههای معاصر غرب به مثابۀ جنگلی پر از درختان کوتاه و بلند است که چنان درهم تنیده شدهاند که گاهی تشخیص ریشهها، تنهها و شاخ و برگهای آنها از یکدیگر دشوار میشود. این وضعیت فلسفههای معاصر مغرب زمین است که تنها یک صفت برای آنها مناسب است: تنوع و کثرت. بیشک عصر ما عصر استقبال از تفاوتها و کثرتها و دوری از اینهمانیها و وحدتهایی است که از افلاطون تا هایدگر اول فیلسوفان آن را یگانه قلمرویی که حقیقت در آن سکنی گزیده میدانستند. البته این تنوع و پیچیدگی از یک سو، محصول بافت تاریخی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فلسفی، علمی، هنری و رسانههای جمعی قرن بیستم است و از سوی دیگر، همین بافت نیز بیتأثیر از فلسفهها و اندیشههای فلسفی و علمی به ارث رسیده از قرن نوزدهم نیست. بنابراین، تعامل بین این دو عامل و تأثیر و تأثر از یکدیگر قابل اغماض نیست.