در یک روز سرد زمستان سال 1933 هلن جیروک به شهر کوچکی در ساحل فرانسوی نوااسکوشا میرسد .ظاهرآراستهای دارد و بر ماشین شیک سوار است. تمام دارایی او در جهان در یک چمدان لباس و یک صندوق چوبی که روی صندلی عقب قرار دارد خلاصه میشود.
او گشتی درشهر میزند و در کلیسا پیانویی میبیند که ساخت کارخانۀ مولنار است. فقط او ارزش واقعی این پیانو را میداند ......