خیلیها دوست دارند یک چیزی برای خودشان جمع کنند؛ مثل سنگ یا تمبر. جروم دوست داشت کلمه جمع کند. هربار با کسی حرف میزد، کتاب میخواند کلمههایی را که میدید یا میشنید، یادداشت میکرد و برای خودش نگه میداشت. خیلی زود مجموعه کلماتش آن قدر بزرگ شد که آنها را طبقهبندی کرد اما روزی مجموعه از دستش روی زمین افتاد و کلمهها پخش زمین شد...