این داستان ماجرای زندگی دختری است به نام "دزیره " که پدرش تاجر ابریشم است و در بندر مارسی زندگی میکند، او طی حادثهای با ژنرالی جوان به نام "ناپلئون بناپارت " آشنا میشود و این آشنایی به عشقی شورانگیز بدل میشود ; اما ناپلئون که جوانی جاهطلب و بلندپرواز است دزیره را ترک کرده، در پی کسب قدرت به پاریس میرود .دزیره که مدتی است از وی خبری ندارد، راهی پاریس میشود تا ناپلئون را بیابد; اما در مهمانیای که با ناپلئون مواجه میشود، درمییابد که او با بیوهای به نام "ژوزفین" ازدواج کرده است .دزیره که از این حادثه به شدت دچار افسردگی شده تصمیم به خودکشی میگیرد و روی پلی میایستد; اما در این هنگام افسری به نام ژان باتیست که در مهمانی نیز همراه دزیره بود او را سوار کالسکۀ خود میکند .پس از چندی دزیره با ژان باتیست ازدواج نموده این در حالی است که ناپلئون اکنون پادشاه فرانسه است .پس از گذشت سالها و رخ دادن حوادثی که شرح آن در رمان آمده دزیره ملکۀ سوئد میگردد و ...