تق تق رگبارهای هوایی سکوت صبحگاهی یک روز آفتابی آبان ماه را میشکستند صدای عبور و مرور خودروها در خیابانهای دور از محل جریان داشت. در اینجا رگبار هرازگاهی بود و ابر دودهایی که از لاستیکهای شعلهور به هوا برمیخاستند. دود گازهای اشک آور بود که به جای اشکهای شوق از چشمها سرازیر میشدند نفسها به سختی از سینهها بیرون میآمدند. سرفهها لاینقطع از دهان زنان و مردان با خرخر صدایشان در فضا میپیچید و پیرمردان و زنان حالت تهوع داشتند. جوانان شعارهایی را که از پشت صفها ناگهانی طنین میانداخت گوش میکردند. به شور درمیآمدند. گامهایی به جلو برمیداشتند و سپس خود را در برابر نوک مسلسلها و تفنگها میدیدند و دو گام به عقب برمیداشتند.