«زینت» به عنوان بهورز در خانۀ بهداشت در یک روستا که اهالی آن افکار سنتی دارند مشغول به کار است. «حامد» که در یک تعاونی کار میکند خواستگار زینت است و شرایط او برای ازدواج عدم اشتغال به کارش است. زینت که در ابتدا از شغل خود دست نمیکشد با مخالفت خانواده روبهرو میشود و به ناچار تن به ازدواج با حامد میدهد و شغل خود را ترک میکند. اما در ادامۀ زندگی کودکی از اهالی روستا را از گرگ نجات میدهد. خانوادۀ همسر از این ماجرا متاثر میشوند و به ارزش شغل زینت پی برده و اجازۀ اشتغال در خانۀ بهداشت را به او میدهند. این داستان به صورت فیلمنامه به تصویر کشیده شده است.