داستان حاضر را مساح شرکت نفت روایت میکند که چون دیر از جزیره راه افتاده، ماشین رفته و او و همراهش مجبورند شب را در خانۀ "حاجی ذوالفقار"، ناخدای قاچاقچی، بگذرانند. خروس که بانگش همواره در خانه طنینانداز است، پرمیگشاید و بر بز گچمال شدۀ سردر خانه که حرمتی دارد و سنتی پشتوانۀ آن است، فضله میاندازد. خروس سمبل آگاهی و اخطار، توقع جنبندگی و بیداری است. اهل خانه، جامعهای که عرصهای از تلاش مردی را هویدا میکند که با گیجی و آشفتگی درگیر زندگی ـ بازی بیحاصل و خشونتآمیزی شدهاند. توصیف گذران یک روز در بندری پرتافتاده عمق مییابد تا نقدی شود بر جهالتها و سبعیتها. پس از اسارت و کشته شدن خروس، حاجی شبانه بزمی برپا میکند. راوی شبانه در حالت خواب و بیداری میبیند که کسی رفت سراغ حاجی و بز بازسازی شده و بوی نفت و تعفن برخاست. مدتی بعد حاجی را دست و پا بسته مییابند. در آخر راوی و همراه از آن جا میروند و طی گفت و گویی به نتیجهگیری از ماجرا میپردازند.