کتاب حاضر، رمانی فارسی است که با زبانی ساده و روان و بیان جزئیات لازم نگاشته شده است. داستان این کتاب از جایی آغاز میشود که راوی از دفتر آنارشیستهای محدب اخراج و خانهنشین میشود. یک روز به جایی نامعلوم سفر میکند و به شهر بادکنک قرمز میرود. در این شهر برای ملاقات با مرد لاابالی خودش، خودش را میکشد. مرد لاابالی را میبیند و دوباره به خانهاش منتقل میشود. در ادامۀ داستان راوی را در شهر بادکنک قرمز میبینیم که در آنجا شروع به جاسوسی میکند. این رمان انتزاعی دربارۀ تکهپارهکردن قدرت سیاسی و اجتماعی است. نبرد قدرت و فرد بهعنوان توهمی شکل میگیرد و در ذهن راوی رشد میکند، کامل میشود و بهنوعی مسخره رخ میدهد.