سولماز با عمهسپیده زندگی میکرد. او بیماری قلبی داشت و سولماز بارها دیده بود که فردی به نام جهانگیر به خانۀ آنها میآید و هربار باعث رنجش عمهسپیده میشود و او را تهدید میکند. حتی سولماز نیز، توسط عدهای چاقو به دست هنگامی که به مدرسه میرفت تهدید میشد. سرانجام سولماز را عدهای گرفتند و به زیرزمینی نمور بردند. بالاخره تهدیدهای جهانگیر جامۀ عمل پوشید و عمهسپیده در پی یافتن سولماز بر اثر تصادف از پیش طرح شده کشته شد. بعد ازمرگ عمه، به دستور جهانگیر، سولماز توسط عیوضی به ساری نزد جیران میرود. جیران، همسر عیوضی است و از شوهر قبلی خود پسر جوانی به نام امیر دارد که به علت حسادت عیوضی به رابطۀ مادر پسری به شهر فرستاده شده است. سولماز در پی گفتوگو با جیران متوجه میشود که پدربزرگ او یکی از ثروتمندان منطقه بوده است و در پی ازدواج اجباری عمهسپیده با پسرعموی خود «جهانگیر»، تمام ثروت او به ترفندی به دست جهانگیر میافتد. عمهسپیده تمام حقایق را در دفترچهای نوشته و قبل از مرگ به سولماز سپرده است. سولماز به اتفاق امیر در پی یافتن اسناد و مدارک با استفاده از رموز نوشتهها راهی میشوند و دچار چالشهایی میگردند.