نفس بکش
نفس بکش افشار
نفس بکش
دندانهایت را به هم بفشار
بزا
شعری را که ادامۀ توست
غرق خون
در کاغذی سفید بپیچ و
در آغوشش بگیر
نفس بکش
نفس بکش افشار
حالا که تنهایی گلوگیر شده
خودت را از پا آویزان کن
و با کف دست
بین دو کتفت بزن
تا نفس بکشی
زنده بمانی
بزرگ شوی...