"جون کارل" و خانوادهاش برای برگزاری جشن ازدواج دخترشان، به همراه برخی از دوستان، با کشتی اختصاصی راهی برزیل هستند. آنها هنگام عبور از آمازون شخصی با نام "توراس" را سوار کشتی میکنند. تازهوارد، شبی جون کارل را در تنهایی یافته و ادعا میکند که مطمئن است جون کارل همان "جون داکوستا" است که سالها پیش به اعدام محکوم شده اما گریخته است. وی همچنین میگوید سندی در اختیار دارد که بیگناهی جون را ثابت میکند اما به شرطی آن را در اختیار کارل قرار میدهد که وی دخترش را به عقد او در آورد.این پیشنهاد خشم کارل را برمیانگیزد و توراس را پیاده میکند. در شهر بعدی پلیس کارل را دستگیر کرده و حکم اعدام وی دوباره صادر میشود. در این بین توراس بر اثر حادثهای میمیرد و چون سندی به دست آمده از وی به رمز نوشته شده به کار نمیآید. یکی از دوستان و همسفران جون کارل دست به تحقیق میزند و سرانجام نامهای را که کلید رمز است یافته و در آخرین لحظهها به قاضی تسلیم میکند. بیگناهی جون داکوستا ثابت میشود و او در استقبال پرشور مردم وارد شهر مقصد شده و ازدواج دختر خویش را جشن میگیرد.