هرگز نخواهیم دانست نخستینبار که کسی در رؤیای زندگی بهتر بود کِی بود، اما چشماندازهایی معطوف به جامعهای بهتر در نخستین اسنادی که اکنون در دست ماست، ازجمله لوحههای گلی سومری مربوط به 2000 سال پیش از میلاد، دیده میشود. نخستین آرمانشهرها مانند رؤیا بودند؛ از مهار انسان بیرون و مخلوقِ طبیعت یا ارادۀ خدایان. اما نقطۀ عطف در سنت آرمانشهرنویسی بیشک انتشار کتاب یوتوپیا اثر تامس مور است؛ اثری که مور در آن شعری در باب ناکجاآباد مطلوب خود سرود. همۀ آرمانشهرها، چه نسخههای تاریخی و چه نوشتههای مدرن، پرسشی واحد را پیش میکشند: آیا زندگی کنونی بهبودیافتنی است؟ و البته که جواب آنها مثبت است.
آرمانشهرنویسان زندگی فعلی را با زندگی آرمانی مقایسه میکنند و با اشاره به آنچه در زندگی کنونی بر سر جای خود نیست، پیشنهادهایی برای بهبود وضعیت ارائه میکنند. آرمانشهرگرایی نوعی «رؤیاپردازی اجتماعی» است، و انسانها را برمیانگیزد تا با در پیش گرفتن انواع عمل آرمانشهرگرایانه به دگرگونیِ واقعی، و نه خیالی، زندگی روزمره بپردازند. مردمی که به اجتماعهای ارادیِ الهامگرفته از آرمانشهرها میپیوندند انتخاب کردهاند که با زندگی خود آزمایشی انجام دهند. آنان زیستن در کنار هم را انتخاب میکنند تا ارزشهای مشترکشان را تقویت کنند یا به اهدافی که مشترکاً پذیرفتهاند دست یابند. اما شگفت اینکه آرمانشهرگرایانی که به قدرت سیاسی رسیدهاند عموماً ویرانشهر ساختهاند، و این سبب شده که سنت ویرانشهرنویسی نیز به نوبۀ خود انعکاسی وسیع در ادبیات داشته باشد.