در دفتر چرکنویسم نوشتم: من ( فلیسین برژه ) هستم، یازدهساله، ترم دوم... فلیسین برژه یازده سال دارد، همیشه در نمایشهای مدرسه نقش سیاهیلشکر را دارد، همیشه تمرینهای ریاضیاش را درست و به موقع انجام میدهد و بقیهی فقط وقتهایی که میخواهند از روی مشقهایش رونویسی کنند سراغش میآیند، هیچکس فلیسین را توی زنگهای تفریح به تیم فوتبال دعوت نمیکند.
چطور می شد اگر زندگی هم مثل عوض کردن کانال های تلویزیون بود؛ فقط کافی بود یک دکمه را فشار بدهیم، اوف! بدون این که خودمان بفهمیم از جایی به جای دیگر می رفتیم. سرمان یا حتی وجودمان را با یکی دیگر عوض میکردیم. مثلا نامرئی می شدیم! حالا فلیسین میخواهد همهی اینها را در کتابی بنویسد که خیال میکند قهرمانش نیست و...