باید امروز با چرخ خیاطی مادر تصادف کنم
بزنم به پیراهن دختر همسایه
که ناتمام
از اتاق پرو بیرون آمده بود
قیچی را بردارم
سر نخهای مردان کوچه را
از پیراهنش ببرم
با متر دور گردنم
شنبهها را اندازه بگیرم
باید بایستم جلوی آن سوزن مزاحم
که هر چند وقت یکبار
دست معشوقهاش را میگرفت و
از انگشتان مادرم عبور میکرد
امروز شنبه است
شنبههایی که تکرار میشوند و
کوچکتر