ما در فضا زندگی میکنیم، میان این فضاها، این شهرها، این دهات، این دالانها، این پارکها. این موضوع برای ما بدیهی است. شاید بهراستی بدیهی باشد؛ اما نهتنها بدیهی نیست، بلکه نباید آن را چیزی عادی پنداشت. فضا در ظاهر واقعی است و درنتیجه به احتمال زیاد منطقی است. میتوانیم لمس کنیم. حتی میتوانیم به خودمان اجازۀ خیالپردازی دهیم. مثلاً هیچچیز نمیتواند ما را از تصور چیزی که نه شهر است و نه دهات (و نه حومۀ شهر) باز دارد، یا تصور اینکه دالانهای مترو همزمان میتوانند پارکهای عمومی باشند. چیزی مانع ما نمیشود که وجود مترو در قلب دهات را تصور کنیم.
درهرصورت آنچه پیداست و در آن شکی نداریم این است که در زمانهای بسیار دور که هر یک از ما خاطرهای مختصر از آن داریم، هیچکدام از اینها وجود نداشت: نه دالانها، نه پارکها، نه شهرها و نه دهات. مسئله فهمیدن این نیست که چگونه به اینجا رسیدهایم، مهم درک این موضوع است که بههرحال رسیدهایم، که ما اینجاییم. فضای یگانهای وجود ندارد، فضایی زیبا، فضایی زیبا در اطراف ما، فضایی زیبا در پیرامون همهٔ ما، بلکه مجموعهای از فضاهای تکهتکه وجود دارد و یکی از این تکهها میتواند دالان مترو باشد و دیگری پارکی عمومی.