انسان از دیرباز به دنبال این بوده است که چه گونه میتواند بهتر زندگی کند و چه چیزی بیشتر میتواند موجبات رضایت او را فراهم آورد. این پرسشها به نوعی به مفهوم شادکامی و نشاط مربوط میشوند. با وجود این، بیشتر مطالعات روانشناسی تا پایان قرن بیستم بر روی مشکلاتی از قبیل افسردگی، اضطراب و مشکلات عاطفی تمرکز یافته بود تا بر هیجانات مثبت نظیر شادکامی و بهزیستی. در حقیقت پس از جنگ جهانی دوم، روانشناسی صرفا به درمان تخصیص یافت و بر اصلاح آسیبها در قالب پزشکی تأکید داشت. به همین دلیل، توجه به جنبههای مثبت زندگی، شکوفایی و ارتقای افراد و جامعه نادیده گرفته میشد. با وجود این، در سالهای اخیر، مطالعات در مورد شادکامی افزایش چشمگیری داشته است. شادکامی اکنون شاخهای از روانشناسی مثبت به شمار میآید که نخستین بار مارتین سلیگمن و همکارانش در آمریکا بنیان آن را به عنوان تکمیل کنندهٔ رویکردهای اختلال محور ایجاد کردند. سلیگمن متوجه شد که روان شناسی تا اندازهٔ زیادی در مورد دو مأموریت آخر از سه مأموریت هانس آیزنک شادکامی را مجموع لذتهای بدون درد میداند.
از دیدگاه فروید نیز، شادکامی حالتی روانی است که با غرایز مرتبط است. هدف غریزه کاهش و یا از بین بردن برانگیختگیای است که به دنبال نیازی ایجاد میشود. اگر هدف حاصل شد، فرد حالت لذت و شادکامی را تجربه خواهد کرد.