کتاب حاضر در زمانۀ مرگ مؤلف، به منظور دریافت مستقیم بخشی از باورها و اندیشههای "بهمن محصص" از خلال گفتوگوهایی که در طی دوران فعالیتش انجام داده، گردآوری شده است.
محصص در پرترههای دهۀ ۴۰ و ۵۰ شمسی، انسانهای جانورنما و جانوران انسان نمایی را به تصویر کشید که مسخ شدگی و از دست رفتن هویت انسان را هدف گرفته بود. کرکسها با نمایش ویژگیِ انسانگونه در حالت اندام و بالها، و یا تغییر صورت و چهره انسان در قوارۀ کرکس، پرنده یا جانوری دیگر، اینجا به هدف خلق مجسمهای اساطیری یا زیباییشناسی کهن صورت نگرفته، بلکه نمایش تقلیل رفتگی انسان در وضعیت دهشتبار موجود است. حتی زمانی که محصص کرکسها و مینوتورهای خود را کنار گذاشت، پرترههایش حاوی نشانههایی از ویژگیهای جانورانی شد که زمانی موضوع نقاشی او بودند: نشانههایی نظیر سرشانههای کرکسوار و اندام گاوگونه، سرهای کرمشکل که این استحاله هویت انسان به جانوران را نمایش میداد. بیش از جسمی تقلیل یافته به جانوران، محصص این شاخصۀ بیدستوپایی و بیچهرگی را در پرترههایش افزود تا نشان دهد انسان چگونه توان خود به دیدن، شنیدن، لمس کردن و دست آخر درک کردن و واکنش نشان دادن به جهان پیرامون و آنچه که بر او عارض شده است را از دست داده است. در چنین وضعیتی خندهها و فریادهای سرخوشانه پرترههایش، نشان میدهد، حتی این سوژهها نمیداند در چه وضعیتی قرار داشته و چه فاجعهای بر ایشان میگذرد. از تعالیبخشی انسان در آثار دورر تا سقوطش در آثار محصص مسیر طولانی طی شد، اما هنوز محصص باور داشت هنرمند تنها موجودی است که چشموگوشی برای درک و بیان وضعیت بشر دارد…
محصص با رد هرگونه ایدۀ بازگشت به گذشته، و باوجود رگههایی از یأس و سرخوردگی از وضع موجود، ایدۀ تخریب و کنار گذاشتن آنچه که هستیم را بیش از وجوه دیگر نمایش میدهد. محصص در پرترهها و فیگورهایش، با نمایشِ انسانی سرگشته، احساس و ادراک از دست داده، در تلاش برای مواجهۀ این انسان با وضعیت خود است. به باور محصص این رودرویی با خویشتن سرآغاز و دریچهای برای دگرگونی وضعیت پوچ، بیهویت، و ناتوان انسان است. رنگهای لجنگرفته، فریادهای تهی، خیرگی پوچ، در تابلوهای او، درماندگی انسان در وضعیت موجود است که، همچون آینهای بر بیننده فرود میآید….