کم روخانم دست خودش نبود.
خجالتی بود.
خیلی ناجور و شدید کم رو بود.
آن قدر خجالتی بود که هم خودش اذیت می شد و هم دیگران را اذیت می کرد.
یک جور عجیبی کم رو بود، یعنی باید گفت یک جور، کم رویی بیش از حد.
در هرلحظه، هرکسی، هر چیزی به کم روخانم می گفت، او مثل لبو سرخ می شد.