تاد هیویت آخرین پسر باقیمانده در پرنتیستاون است، مستعمرهای کوچک در دنیای تازه، سیارهای که انسانها بهتازگی در آن ساکن شدهاند. پرنتیستاون شبیه شهرهای دیگر نیست. صدا شبیه میکروبی به جان آدمهای شهر میافتد و همه میتوانند فکرهای یکدیگر را بشنوند. در شهری که حریم شخصی در آن معنا ندارد، رازی هولناک هست و تاد که تنها چند روز تا تولد سیزدهسالگیاش باقی مانده باید برای نجات جان خود بگریزد. تاد در این سن «مرد» میشود. بهگفتهی آقای پرنتیس، شهردار پرنتیستاون، مردهای باقیمانده در این شهر آخرین انسانهای باقیمانده در دنیای تازه هستند...
وقتی تکتک فکرها و نقشههایی که برای فرار در سر داری به گوش کسانی که تعقیبت میکنند میرسد، چطور فرار میکنی؟