این کتاب، ترجمهای است از نمایشنامه کاهنههای باکوس نوشته "اوریپید" (480 - 406 ق. م) ـ نویسنده یونانی. در این نمایش نامه "باکوس" یا "دیونیزوس"، خدایی مصیبت دیده از اساطیر یونانی است. خدایی که خدایان دیگر در تعقیب اویند تا نابودش کنند. مصایب او حتی پیش از تولد آغاز میشود. روایات مختلفی از افسانۀ دیونیزوس وجود دارد؛ اما همۀ آنها روایت مصیبت، مرگ و رستاخیز این کودک آسمانی است. در روایتی "هرا" همسر زئوس با نیرنگی رقیب خود "سلمه" را که از زئوس باردار است نابود میکند. هرا، سمله را برمیانگیزد تا از عاشق خود به خواهش او تن میدهد. اما سمله با صاعقههای او از پا درمیآید. زئوس نوزاد را از شکم مادر نجات میدهد و در ران خود میدوزد تا زمان تولد فرا رسد. ادامۀ این روایت در سنت اورفهای چنین است: "پسر تازه زای زئوس را موسوم به دیو نیزوس، یا بنا به روایت دیگر زاگریوس، تاتیانها ربودند. او کوشید با تغییر شکل خود، به ترتیب به بز، شیر، مار، ببر، و نره گاو بگریزد یا اسی کنندگان خود را گیج سازد. زمانی که وی در آخرین هیات مبدل خود بود، تایتانها او را قطعه قطعه کردند و گوشش را خام خوردند. زئوس با برق آذرخش، تایتانها را کشت، بدین سان از دودۀ بازماندۀ آتشی که آنها را سوزاند، آدمیان به وجود آمدند. سر دیونیزوس به دست "آتنه" یا "رئا" نجات داده شد، اندامهای متلاشی شده، دیسیکتا ممبرا، معجزهوار به هم پیوست، دیونیزوس دوباره زنده شد.....".