بهرام با لباس مردم عادی به همان شهر برگشت. این بار به خانۀ بزرگی رسید. آنجا ایستاد و در زد و گفت: «مسافر هستم و از شما میخواهم اجازه دهید شب را اینجا بگذرانم.» گرگین مرد تنهایی بود؛ اما ثروت زیادی داشت. او بسیار بداخلاق بود و… .