بور : یک لحظه خوشحالیِ خالص.
هایزنبرگ : انگار که بعد از مسافرتی طولانی برگشتهم خونه.
بور : انگار بچهای که خیلی وقت پیش گم شده دمِ در ظاهر شده.
هایزنبرگ : یهدفعه من از دستِ تمام موجهای تیره و آشفتۀ آب خلاص شدهم.
بور : کریستین زندهست، هرالد هنوز به دنیا نیومده.
هایزنبرگ : دنیا دوباره در صلح و آرامشه.
مارگرت : نگاهشون کن. هنوز مثل پدر و پسر. اما فقط برای یه لحظه. حتی حالا که ما همه مُردهیم.