آنها از چهرۀ آلمانیها، از صدای زمخت و مهیبشان، از چشمهای آبیشان و از پاهای پهن و سنگینشان ترسی نداشتند، بلکه فقط از دستهایشان میترسیدند. از موهای طلایی و از تفنگها و مسلسلهایشان هم نمیترسیدند، فقط از دستهایشان بیم داشتند. وقتی یک ستون سرباز آلمانی از انتهای جاده پدیدار میشد دختران جوان یهودی که در گندمزارها و در پشت درختان اقاقیا پنهان بودند از ترس به خود میلرزیدند، و اگر یکی از ایشان شروع به گریه کردن یا جیغ زدن میکرد رفقایش دست روی دهانش میگذاشتند یا دهانش را پر از کاه میکردند، اما دخترک دستوپا میزد و زوزه میکشید چون از دستهای آلمانیها میترسید.
-از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.