تلاش و امید من در این کتاب البته ادای سهمی در اندیشهورزیها و کشاکشها پیرامون «دیالکتیک» و افکندن پرتوی نو بر گوشههای تاریک، یا تاکنوننادیدۀ آن، و پیشنهادنِ رهآورد تازهای از این گنجینه است. هدفْ تبارشناسیِ «دیالکتیک» و «دیالکتیک مارکس» و گزارشهای تاریخنگارانۀ آن نیست، بلکه در اساس طرح دو پرسش تازه است. نخست: آیا «گفتمان شناختیِ» مارکس نیازمند چارچوب یا ظرفی فراگیرتر، بهمثابۀ دستگاه مختصاتِ هستیشناختی، معرفتشناختی و روششناختی آن است یا خود، فضا و «دستگاه مختصات» تازهای است؟ دوم: آیا شکاف میان «علم» اجتماعی و تاریخی، از یکسو و علوم طبیعی از سوی دیگر، هراندازه ژرف، چنان است که بتوان کماکان از هر دو آنها زیر سقف «علم» سخن گفت؟ اگر چنین نیست و اگر با تمایزی سرشتی میان این دو حوۀ دانشِ انسانِ اجتماعی و تاریخی سروکار داریم، این تمایز چه چشماندازهای تازهای در برابر دانش اجتماعی میگشاید؟